16 هفته و یک روز

سلام کوچولوی 16 هفته ای من. قشنگ مامان...خوبی؟عزیز دلم دیشب باز دوباره خوابتو دیدم.خیلی باحال بود وقتی خوابتو میبینم دلم نمی خواد از خواب بیدار بشم.هنوز باید 5 ماه صبر کنم تا بتونم تو رو ببینم...ولی اشکالی نداره عمرم انتظارشم شیرینه.یه چیز دیگه من تازگیا یه تکونایی زیر دلم احساس می کنم که فکر کنم تکونای خودته عشقم.خیلی لذت بخشه روز به روزم بیشتر احساست میکنم اینا یعنی اینکه تو داری روز به روز بزرگتر میشیو صحیح و سالم به رشدت ادامه میدی مامان فدات بشه الهییییییییییی.این عکسه که قبل از این مطلب هست عکس سونوی 12 هفتگیته عمرم 14 هفتگیتو هم داشتم اما این واضح تر بود گذاشتم تا بعدا ببینی چقدر فسقلی بودی عسلم.راستی آخر این هفته بابا حسین(بابای مامانی) اومده بودن با خاله زهرا بابایی و خانمش (خاله گوهری) یه عالمه وسایلو لباسای شیک و ناز و خوشگل واست آوردن خداییش خیلی زحمت کشیدن ما هم خیلی ازشون تشکر کردیم هنوز بقیش مونده که هم بیارن و هم بخرن.با عمه ها و خاله و بابا مهدی کلی ذوق کردیمو دست و پاهای نازتو توی لباسات تصور کردیم کم مونده بود که سکته کنم از ذوق عزیزم.هفته گذشته هم مامان رفت یه آزمایش داد تا از سلامتی کامل تو مطمئن بشه و دیگه با خیال راحت منتظر اومدنت بشیم.عزیزم ببخش که دیر به دیر می نویسم برات.وقتی میام اینجا تا چشم به هم میزنم ظهر شده باید برم خونه.راستی عزیزم پنجشنبه اولین یلدایی بود که تو رو داشتیم انشالله که سالیان سالیان یلداهای قشنگی رو در کنار هم داشته باشیم.دوست دارم نفسم تا بعد بووووووووووووووووس